بعداز قطع کردن گوشی رفتم حموم و یه تیغ برداشتم دستم و همه جای بدنمو خط خطی کردم.وای نمیدونین چه حالی داشتم تیغ روکه ازته مینداختم رو بدنم وخون جاری میشد موهای بدنم سیخ میشد...هنوزهم که هنوزه جای تیغ هاروبدنم مونده.......
اون ماجراهم تموم شدوازامیرعذرخواهی کردم اما بدترین روزهای زندگیم شروع شد امیرهرباربهم شک میکرد شک هاش به طوری افتضاح بود که اززندگی سیر میشدم عیدهم بایه عالمه شک وتردیدوناراحتی تموم شداخرین روز تعطیلات که روزتولدم بود باکلی شورونشاط زنگیدم بهش که برای تبریک گفتنش تشکرکنم اماکاش نمیزنگیدم اخ که چه شوری داشتم!دلم برای خودم میسوزه!خلاصه که روزتولدم باشک کردن شازده شداشک واه وناله....بگذریم ...دوسه روزبعدامیراومددیدنم برام کادو خریده بود منم خیلی خوشحال شدم وبوسیدمش.رسیدم خونه وهدیه هاروبه مامی هم نشون دادم و......روزهاسپری میشدوشک کردن های امیرادامه داشت منم که دیگه طاقتم تموم شده بود یکی ازشبهاکه تنهابودم توخونه رفتم سرقرص ها....18بسته قرص مختلف که نمیدونم چی بودن برداشتم وفرداش توراه مدرسه یه شیشه اب معدنی گرفتم وهمه رورفتم بالا دو ایستگاه مونده بودبرسم به مدرسه که دیدم بله دارن اثرمیکنن وسرم داره گیج میره توی خیابون داشتم تلوتلومیخوردم.....رسیدم سرکلاس وخودموانداختم روصندلی دوستم به چشام نگاه کرد(همون که حالاشده ابجیم) وگفت قرص خوردی؟ گفتم نه....چشام داشتن سیاهی میرفتن سرموگذاشتم روشونه هاشوچشاموبستم......هرچقدرگفت بزنگم مامانت قبول نکردم زنگ اول ودوم سرکلاس خوابیده بودم ساعت سوم که حالم بدترشده بودیه دعوای حسابی بایکی ازبچه های کلاس کردم یه فریادی به روش کشیدمو گفتم بسه دیگه راحتم بذارین ولم کنین بمیرم وهمینطورکه میگفتم رفتم بغلش کردمو گریه کردم داشتم می افتادم که دوستم اززیر بغلم گرفتو بلندم کردبعد رفت زنگیدخونمون ومامان اومدوبردتم خونه وقتی رسیدم خونه استفراغ امونموبریده بود خلاصه رفتیم دکتروخنگول بازم بهم قرص داد تومطب بودیم که........
نظرات شما عزیزان: